سفارش تبلیغ
صبا ویژن
89/9/19 1:20 ص

محرم

 

 

 

 

 

 

 

پیشاپیش فرا رسیدن ماه محرم را بر عاشقان آن حضرت تسلیت عرض میکنم.

sms محرم

صلی الله علی الباکین علی الحسین (ع)
فرا رسیدن ماه پرپر شدن گل زهرا را به عاشقان ان حضرت تسلیت عرض میکنم.

sms ماه محرم

السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن

 

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

 

باز محرم رسید، ماه عزای حسین
سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین

 

ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم

 

اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد

دل را حرم و بارگه خون خدا کرد

 

محرم آمد و ماه عزا شد

مه جانبازی خون خدا شد

جوانمردان عالم را بگویید

دوباره شور عاشوار به پا شد

 

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز

دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند

 

باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست

باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست

آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست

قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست

محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است

 

باز محرم رسید، ماه عزای حسین


سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین


کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه


تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سعید نوروزپور::نظرات دیگران [ نظر]

    89/6/10 2:29 ص

     

     

     عجب دنیای نامردی، عجب پیمانه سردی، عجب زخمی، عجب دردی، مسیج بده اگه مردی!!

     

    در وفا هیچ کس استاد نیست اما در بی وفایی همه استادن، چطوری استاد؟

     

    الهی هر کجا باشی وجودت بی بلا باشد / سرو دستت علی گیرد ، نگهدارت خدا باشد 

     

    زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی / بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم

     

     

     ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام / با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

     

    تو میرسی و در نگاه گرم و مهربان تو / دوباره محو میشود تمام ناتوانی ام

     

    آنقدر آه کشیدم ز جهان سیر شدم / صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم

     

    همیشه پشت سر هر مرد موفق ، زنی است که نتونسته جلوی موفقیت شو بگیره

     


    غضنفر میره دزدی، صاحب‌خونه پا میشه میگه کیه اون جا؟ غضنفر میگه: هیشکی، گربه‌ست، بعععععع



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سعید نوروزپور::نظرات دیگران [ نظر]

    مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن

    منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

    شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن

    معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام

    پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم

    پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده

    منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

    شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت

    معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق

    پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد

    مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سعید نوروزپور::نظرات دیگران [ نظر]


    شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
     استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟
     شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
     استاد پرسید: چه آوردی؟
     و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
     استاد گفت : عشق یعنی همین!
     شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
     استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
     شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
     استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.
     استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سعید نوروزپور::نظرات دیگران [ نظر]

    89/6/10 1:56 ص

    در کوچه ی درس رهگذریم هنوز...
    وین راه دراز میسپاریم هنوز...
    از اول ثبت نام دو سه ماهی میگذرد...
    ما واحد پاس نکرده داریم هنوز...!!!!!!!!

     

    دست از طلب ندارم، تا جان من برآید
    یا تن رسد به مدرک، یا جان ز تن درآید



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :سعید نوروزپور::نظرات دیگران [ نظر]

       1   2   3      >